پند شیطان
❤️«مـوعظه شـیــ?ــطان»❤️
✨پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم!نوح گفت : چه حقی؟!خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم!
▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید!
نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟!
ابلیس گفت :
✅در سه جا مراقب حيله من باش!
➊?هنگامی که خشمگین شدی!
➋?هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی!
➌?هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست!
در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد.
?بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸
پند در محضر رسول الله(ص)
پندانـــــه
پیامبر اڪرم (ص) فرمود
من از جبرییل پرسیدم آیا بعد از من به زمین خواهی آمد ؟
? گفت : بلی یا رسول الله
بعد از شما ۱۰ مرتبه به زمین نازل خواهم شد …. و ده گوهر از روی زمین خواهم برد ( به دلیل ڪفران مردم ).
✅پیغمبر فرمودند : آن گوهر ها چیست ؟
عرض ڪرد :
? دفعه اول که نازل بشوم برڪت را خواهم برد .
?دفعه دوم رحمت را .
?دفعه سوم حیا را از چشم زنان .
?دفعه چهارم حمیت و غیرت را از مردان.
? دفعه پنجم عدالت را از دل سلاطین .
?دفعه ششم صداقت و راستی را از دل رفیقان و دوستان .
?دفعه هفتم مروت را از دل اغنیا .
?دفعه هشتم صبر را از دل فقیران .
? دفعه نهم حکمت را از دل حڪیمـــان.
?دفعه دهم ایمان را از دل مومنین.
هر گاه خداوند غضب نماید،
عذابی بر ایشان نازل نڪند .
به جایش نرخ های آنان گران می شود
و عمرهای ایشان ڪوتاه می گردد
و تجارتشان سود نمی ڪنند
و میوه هایشان نیڪو نمی باشد
و نهر هایشان ڪم آب و باران از ایشان دریغ می گردد
و اشرار بر آنان مسلط می گردد.
پندانه
آیا نمازمون مارو میبره بهشت یا….؟؟ فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند… که ناگهان نامش خوانده شد… “چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند… او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد… نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و… التماس میکرد ولی بی فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: “کیستی؟” پیرمرد گفت: “من نمازهای توام". مرد گفت: “چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی! آیا فراموش کرده ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. نمازت را سر وقت، چنان بخوان که گویا آخرین نمازی است که میخوانی. خدا میفرماید: من تعهدى نسبت به بنده ام دارم که اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نکنم و او را به بهشت ببرم •┈┈••••✾• ? ? ? •✾•••┈┈•
داستانک
?حکایتهای_بهلول_دانا
بهلول و بوی غذا
یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت وگفت؟ ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند»