ولش کنید بوی حسین دارد..
بوی حسین
روز پيش داشتم به حرفای يه بنده خدایی گوش ميدادم رسيد اينجا يه طوری شدم…ميگفت: يه دوستی داشتيم، اهل مشارطه و مراقبه و محاسبه بود..
از اونا بوده كه خيلی رو كاراش حساس بوده …
اين آقا تو همون جوونی ميميره، شب اولی كه تو قبر گذاشتيمش ماهم گفتيم خب دوستمون بوده حق به گردنمون داره اين يه شبه كه سختترين شب هر آدميه بيايم وایسيم بالا قبرش و براش دعا بخونيم.
هر چی بلد بوديم رو كرديم، قرآن، كميل، زيارت عاشورا، توسل، دعای جوشن كبير تا صبح وصل به دعای ندبه و دعای عهد و …
ساعت حدودای ۲ نصفه شب يكی از بچه ها يهو از جاش بلند شد، مثل بيد می لرزيد پرسيدم:
محمد چيه؟
گفت: كسی اينجا بود؟
گفتم نه
ديديم داره گريه ميكنه
گفت: همين الان يه لحظه تو خواب بيداری بودم، يه سيد بزرگوار اومد پيشم، تكونم داد گفت: اينجا چیكارميكنی؟
گفتم: رفيقمون بوده از غروب آفتاب تا حالا پيششيم،
گفت: چرا خوابيدی؟
گفتم : آقا يه لحظه خسته شدم خوابيدم .
گفت: خواب معنا نداره بلند شيد! نكير و منكرو آوردن بالا سرش ميخوان ازش سوال كنن بلند شيد يه كاری كنيد براش!!
تا اينو گفت بچه ها منقلب شدن شروع كردن به دعا خوندن و روضه خوندن.
منم تو اين لحظه رفتم بالا سرش، سرمو چسبوندم رو قبرش گفتم:
السلام عليك يا اباعبدالله، آقاجون نوكرته يه عمر برات سينه زده گريه كرده نكنه اين لحظه های آخری دستشو رها كنی نكنه تنهاش بذاری
گذشت اون شب…
شب هفتش بازم يكی از همون بچه ها خوابشو ديد.
گفت: عليرضا چه خبر؟ شب اول قبر سخت بود؟
گفته بود: خيلی سخت بود، نكير و منكر اومدن بالا سرم، هر چی ميگفتن، زبونم بند اومده بود هر چی گفتن من ربك؟ هيچی يادم نمی اومد،
من نبيك؟
من امامك ؟
هيچی يادم نمی اومد.
يهو ديدم شما بالا قبرم نشستيد داريد روضه ميخونيد. گفتم من هيچی يادم نمياد اما فقط اينو ميدونم آقام حسينه!!…
يهو ديدم، دارن ميگن:
رهاش کنیم بوی حسین میده..
چون در لحدم نكير و منكر ديدند
يك يك همه اعضای مرا بوئيدند
ديدند ز من بوی حسين می آيد
از آمدن خويش خجل گرديدند